(با اینکه آلوده ست...)
با اینکه آلودهست دستانم به هر دامن
هرگز نشد از این که هست آلودهتر، دامن
روییده بر پیراهنم گلهایی از حسرت؟
یا لکّهی ننگیست افتادهست بر دامن؟
آفت اگر زد ریشه را باید بسوزانند
باید بسوزد - بیدرنگ - از آستر، دامن!
از بغضهایم در گلو وقتی گره وا شد
در گریههایم ناگهان شد غوطهور، دامن
میپرورَد این دایه در دامانِ خود، غم را
حالا که شد با سیل اشکم باروَر، دامن
"رفتن" سرانجام تمام "آمدن"ها بود
دیروز...او ! شاید همین امروز و فردا... من!
لیلا مهذب
برچسبها: لیلا مهذب