"زخمیکه دو خنجر زده بر طاق دل من"
بگذار که دستان دعاگوی تو باشم
آیینه شوم باز فراروی تو باشم
یک عمر غزل گفتنم از چشم تو بوده ست
بگذار که در شعر تو بانوی تو باشم
آنگونه به صحرای جنونم بکشانی
تا حلقهای از سلسلهی موی تو باشم
زخمیکه دو خنجر زده بر طاق دل من
طرحیست که من زخمیابروی تو باشم
یک جرعه شراب از خم چشم تو حلال است
بگذار که من ساقی میجوی تو باشم
آبشخور دشت دل تو جای پلنگ است
ای کاش که در چشم تو آهوی تو باشم
این طوق که بر دور گلویم شده چون داغ
داغیست که هر لحظه پرستوی تو باشم
صبحاست و روا نیست که از خواب برآیم
تقدیر من این است که جادوی تو باشم
پروین اسحاقی
برچسبها: پروین اسحاقی