(دوست)
فروغ جلوهٔ خورشید ، روی یار من است
که روشنای دوچشمان تار و مار من است
دلم به شوق رفیقان تپد به سینهٔ شوق
که بی قرار عزیزان گل عذار من است
ز بخت ، شکوه ندارم که دورم از یاران
که یاد یار همیشه چو گل کنار من است
به وقت بوته ندارم ، اگر عیار وجود
عیار و جوهر یاران من عیار من است
به لوح سینه نوشتم به خط لم یزلی:
که اعتبار رفیقانم ، اعتبار من است
بدون یار ندارم نشاط و عیش و طرب
که وسعت همهٔ زندگی حصار من است
به هر نفس که کشم ، یاد دوستان دارم
که نقش و خاطرهٔ یار ، یادگار من است
اگرچه فصل خزان را ، ز دور میبینم
حضور دلکش یاران من بهار من است
مرام دوست مرادم بُوَد نه مال و مقام
اگر که هست تهیدست، غمگسار من است
تمام هستی خود را دهم به پای رفیق
گواه گفتهٔ من شعر پر شرار من است
(اگرچه دوست به چیزی نمیخرد ما را)
خرید دوست درین عالم ابتکار من است
(به عالمینفروشیم مویی از سر دوست)
که دوست مایهٔ آسایش و قرار من است
بداد عمر گرانمایه (ساقی) از سر شوق...
به راه دوست که چون کوه افتخار من است
1393
برچسبها: سید محمدرضا شمس ساقی