(سنگ فلک)
نیست تا یار جفاپیشه در اندیشهی ما
غم ما مونس ما محنت ما پیشهی ما
تیر عشقی به دلم پنجه در انداخت و گفت :
این سزایت که شدی رهسپر بیشهی ما
بار غم حاصل دل گشته از آن کشته عشق
بس که خورد آب ز خوناب جگر ریشهی ما
هر دم از شیشه دل پر شودم ساغر چشم
وای اگر بشکند از سنگ فلک ، شیشهی ما
عشق شیرین همهشب داد به فرهاد ندا
از دل کوه که سر میشکند تیشهی ما
دوستی پیش نمودیم و نمیدانستیم...
عاقبت نیست یکی دوست در اندیشهی ما
(مسجدی) بر من و تو عمر به سختی گذرد
نیست تا یار جفاپیشه در اندیشهی ما
برچسبها: میرزا مهدی مسجدی قمی