(به هم میریزد)
دل بی حوصله ناگاه به هم میریزد
در یکی فرصت کوتاه به هم میریزد
تا توانی غم بیهوده به دل راه مده
که دلت را غم جانکاه به هم میریزد
به مکانی که دلت نیست به آنجا بروی
چون روی از سر اکراه به هم میریزد
باش هشیار ، مبادا شکنی قلب کسی
خانهی عیش به یک آه به هم میریزد
نشوی غره به دارایی و اموال جهان
زندگی لحظهی دلخواه به هم میریزد
پیش هر طفل یتیمیپسر خویش مبوس
کز لبش خنده و قهقاه به هم میریزد
دل خود را نسپاری به دل بلهوسان
که دلت را دل گمراه به هم میریزد
آبروی و شرفی که به زمین ریخته شد
آب و بولیست که در چاه به هم میریزد
دخل و خرجی که یکی نیست بدون تردید
زندگی نیمهی هر ماه به هم میریزد
مَرد همت نکند شِکوه به هنگامهٔ کار
کوه را مثل پر کاه ، به هم میریزد
زندگی را نکنی بی مدد عشق ، بنا
که شبی خیمه و خرگاه به هم میریزد
غم بیهوده مخور ظلم اگر پابرجاست
که به یک اشک سحرگاه به هم میریزد
خانهی ظلم اگر سر بکشد تا به فلک
ظلم را حضرت الله ، به هم میریزد
(ساقیا) آنکه نشد مست ز میخانهٔ عشق
گر گدا هست ، وَ یا شاه به هم میریزد
برچسبها: سید محمدرضا شمس ساقی