(خراب آمده بود)
به لب چشمه سرشب به شتاب آمده بود
كوزه بر دوش پی بردن آب آمده بود
خوی وحشی نگهان ده بالا را داشت
آب از ديدن او در تب و تاب آمده بود
در هوا از نفسش عطر گل سنجد ريخت
شادی انگيزتر از بوی گلاب آمده بود
پيرمردان همه گفتند كه همزاد پریست
بس كه شاداب ز جوبار شباب آمده بود
كوزه در آب فرو رفته و از قهقههاش
اشک در چشم بلورين حباب آمده بود
رقص را در گذر باد به ريواس تنش
مخملی بود كه از كوچهٔ خواب آمده بود
عصمتش راه به هر دزد نگاهی میبست
گرچه سكرآور و سرمست و خراب آمده بود
خسرو احتشامی
برچسبها: خسرو احتشامی