(متاع حسن)
گر از جفای توای دوست سر کنم گله را
به عالمیکنم از شکوه تنگ حوصله را
خلاف مصلحت صلح و دوستی به منات
خصومتیست که کردی به پا مجادله را
متاع حسن تو را من به جان خریدارم
به غیر من که کند با تو این معامله را
به دام حلقهٔ زلفت، دلم فتد از پای
تفقدی نکنی گر اسیر سلسله را
به پای محملتای نوسفر از آن ترسم
به گل فرو برم از آب دیده قافله را
غزال چشم تو آموخت با کرشمه و ناز
به دلبران، روش و شیوهی مقابله را
مسافر ره عشقیم و کرده ایم بسیج
ز درد و رنج و غم و غصه زاد و راحله را
جزای آن که نمودم تحمل غم دوست
ز سوز و ساز، دلم خورد داغ باطله را
ز یار دَه دله برگیر دل که حاصل دل
به غیر خون جگر نیست یار یکدله را
به جای شهد لب اندر مذاق جان ریزد
ز فرط تلخ کلامی، سموم قاتله را
از این سروده بوَد (مسجدی) در این امید
که بوسهای ز لب خویش بخشیاش صله را
شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی
برچسبها: میرزا مهدی مسجدی قمی