loading...

کوچه سار شعر

بازدید : 440
پنجشنبه 23 مهر 1399 زمان : 8:40

(روزگار ،‌‌‌ای روزگار)

آسمانت فتنه بار است و زمینت فتنه ‌زار
دست رعيت تخم غم پاش است و تخم دل فگار
ای عجب زین تخمکار و وا اسف زآن تخمزار
تخم در دل ریخته ، از دیده روید زار زار

وه ز تو ‌ای زارع آزرم کار
روزگار ، ‌ای روزگار

دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان
با بدان خوبی ‌و با خوبان بدی ‌ای قلتبان!
چیره سازی بدسگالان را به نیکان هر زمان
تا به کی با من رقیبی، این‌چنین، چون این و آن

با رقیبانم همیشه یار غار
روزگار ، ‌ای روزگار

از عدم آورده‌اند و می‌برندم در عدم
زندگی راه فرار است از رحم در هر قدم
اندرین ره فتنه است و شور و شر و وهم و غم
کاش می‌‌دانستمی‌‌این نکته را اندر رحم

تا که می‌‌کردم رحم بر خود هزار
روزگار ، ‌ای روزگار

چیره و با اقتدار و ثابت و پا در رهی
هر قدم در رهگذارت ، زیر پا بینم چهی
ای که پرتوبخش سیاراتی و مهر و مهی
پرده دار آسمان و خیمه ساز شب گهی

نیست مانندت مداری بر قرار
روزگار ،‌‌‌ای روزگار

باز را چنگالِ گنجشکان بیازردن چراست؟
شیر را برگو : که آهوی حزین خوردن چراست ؟
من ندانستم پس از این زندگی، مردن چراست ؟
با طراوت بودن و در آخر افسردن چراست ؟

ای سبک بن خانه‌ی بی اعتبار
روزگار ،‌‌‌ای روزگار

از چه روی خوبرویان را چنین افروختی؟
کز شرارش ، قلب عشاق جهان را ، سوختی؟
از چه (عشقی) را ، لب آزاد گفتن دوختی؟
وین همه سرّ مگو در خاطرش اندوختی؟

روزگار ،‌‌‌ای تلخ کام ناگوار
روزگار ،‌‌‌ای روزگار

میرزاده عشقی


برچسب‌ها: میرزاده عشقی
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی