(غمیدیگر)
نهان گشتی ز چشمم ناگهان، این هم غمیدیگر
کجا سازم عیان راز نهان ، کو محرمیدیگر ؟
نفس در سینهامای همنفس! محبوس شد زیرا
ندارم بی تو در این باغ و صحرا همدمیدیگر
ز بس اشک از غم هجر تو جاری شد ز چشمانم
ندارد چشمهی خونبار چشمانم نمیدیگر
همه دم بی تو روزم شد سیاهای همدم دانا
شود آیا که بینم روی ماهت را دمیدیگر ؟
به عالم شادمان بودم که بودی همدمم اما
چو رفتی شادمانی رفت و دارم عالمیدیگر
تو مرهم بر جراحات دل شیدای من بودی
دریغا جز تو نبوَد زخم دل را مرهمیدیگر
بسی ماتم به دل بودم در این ماتمسرا گیتی
همه از یاد شد چون فرقتت شد ماتمیدیگر
به پیشای کاروان عمر ، زین دیر فنا زیرا
که ره کوتاه و تا مقصد بوَد باقی کمیدیگر
بتازای ساربان زین کوره راه زندگی یک دم
کزین پس نیست ما را سختی و پیچ و خمیدیگر
غمینم (شمس قم) کاندر جهان بیهوده غم خوردم
جز آن غم در دلم نبوَد خدا داند غمیدیگر
برچسبها: سید علیرضا شمس قمی