(آغوش فلاخن)
نعل در آتش نهد دیوانهی من سنگ را
شعلهی جواله سازد بی فلاخن سنگ را
سخت جانانند باغ دلگشای یکدگر
میکند گلریز ، روی سخت آهن سنگ را
نفس سرکش را دل روشن به اصلاح آورد
نرم از آتش میشود رگهای گردن سنگ را
سهل باشد گر ز آتشدستی فرهاد من
هر رگی گردد چو تار شمع، روشن سنگ را
خواب سنگین شد سبک از شوخی مژگان او
شهپر پرواز میگردد فلاخن سنگ را
بر شکیبایی منازای دل که آن مژگان شوخ
خانهی زنبور میسازد به سوزن سنگ را
دامن دشتی اگر میبود چون مجنون مرا
بهر طفلان جمع میکردم به دامن سنگ را
این زمان بیبرگ و بارم، ورنه از جوش ثمر
منت دست نوازش بود بر من سنگ را
ما به زور میدرین میخانه از خود میرویم
میشود سیلاب ، گاهی پای رفتن سنگ را
گفتگو با سخت رویان زحمت خود دادن است
میکشد آزار ، دست از دل فشردن سنگ را
بی بری دارد مرا از حلقهی اطفال دور
ورنه گیرد از هوا دیوانهی من سنگ را
میتوان سنگیندلان را چین قهر از جبهه برد
نقش اگر بتوان به دست از دل ستردن سنگ را
هر که دارد عذرخواهی ، بر گنه باشد دلیر
مومیایی میدهد دل در شکستن سنگ را
شد یکی صد غفلت من (صائب) از قدّ دوتا
خواب سنگین شد در آغوش فلاخن سنگ را
صائب تبریزی
برچسبها: صائب تبریزی